بخوان، آری بخوان از درد جدائی، از درد دوری، از درد بی مهری واز درد بی کسی. بخوان که عاشقان در انتظارند. بخوان که همه حتی درواپسین لحظات زندگی به شوق دیدار در انتظارند. ای مرغک خیال، ما را به دیار عاشقان ببر، آنجا که دل در تب و تاب است، آنجا که جدائی ها به پایان میرسد، آنجا که بی مهری ها وبی وفائیها، مرده و مهربانی ها زنده می شوند. آنجا که دیگر موسیقی جدائی نواخته نمی شود. و برگ های زرد و نارنجی درخت ها سبز می شوند وجان می گیرند.